چهارشنبه بعد از ظهر در جزیره‌‌ی گراندژات



 هشدار!! خواندن این نوشته تقریبا هشت دقیقه و شش ثانیه طول می‌کشد.

 

صحنه اول

 

صحنه کم کم روشن می‌شود. سر و صدای آدم ها و دستفروش های مترو به گوش می‌رسد. واگن مترو پر از آدم هایی با چهره های خسته، خوشحال و عجیب است.دخترکی با موهای پریشان، شالگردن قرمز و صورتی رنگ پریده با لبخندی بر لب گوشه واگن ایستاده و ساز دهنی می‌زند.

زنی با آل استار های آبی: هی دختر!

دخترک : بله خانوم؟

زن : چرا اینقدر غمگین ساز میزنی؟ لطفا یه چیز شاد بزن. امروز استخدام شدم و کیفم کوکه. بهت پول خوبی میدم.

دخترک :[با صدایی آرام و غمگین] چشم خانوم، الان شاد میزنم.

ساز ذهنی را با دقت در دهانش می‌گذارد. صدای شادتری توی مترو می‌پیچد. 

زن : [پولی از کیفش در می‌آورد] بگیر اینم پول ساز شادت.

دخترک: [ خم و راست می‌شود] ممنونم خانوم. ممنونم!

زن: حالا که شاد میزنی میبینم اون قدر ها هم نوازنده بدی نیستی. شاد بنواز دختر. شادی حق توعه. [ با صدای بلندتری فریاد می‌زند] یاادت نره! 

دخترک :[ دست تکان می‌دهد] چشم. خدانگهداار.

مترو می‌ایستد و زن لا به لای ازدحام آدم ها گم می‌شود.

 

صحنه دوم

 

صحنه روشن می‌شود و نور روی دخترک شالگردن قرمز که گوشه ی مترو چمباتمه زده و چشم هایش نیمه باز است می‌افتد.

دخترک انگار خواب می‌بیند. 

دخترک : آه این فوق العاده ست. [در حالی که در خواب اشک می‌ریزد با التماس ] مامان! مامان! تو رو خدا اجازه بده برم. از پول امروز خودم. امروز ساز شادم زدم و پول خوبی گرفتم. 

 

مترو با سرعت حرکت می کند. دخترک از خواب میپرد. 

مردی میانسالی با عینک دودی بر چشم و کیف سامسونت در دست : دختر جون!

دخترک : [ با دستپاچگی] بله آقا؟ شاد بزنم؟ چشم. همین الان. 

مرد غمگین : نه. غمگین بنواز. 

دخترک : آقا دارید گریه میکنید؟ 

مرد : نه. چرا. اا خه مم نه نه گریه نمیکنم. تو سازتو بزن. 

دخترک متوجه اشک هایی که روی گونه های مرد میغلتند و روی زمین می‌افتد می‌شود. 

دخترک : آقا این دستمالو بگیرین تمیزه. اشک هاتونو پاک کنید. 

مرد : تو سازتو بزن. گفتم گریه نمیکنم. 

دخترک‌[ با صدایی آرام] چشم آقا. و ساز را در دهانش می‌گذارد. 

مرد: حالا بدش به من. 

دخترک شروع به نواختن قطعه ای آرام می‌کند. 

مرد عقب می‌ایستد و به گلدوزی های روی دستمال پارچه ای که با سلیقه دوخته شده اند خیره می‌شود. 

مرد :[ زیر لب با بغض] آخ اگه بدونی چقدر دلم برای گلدوزی هات تنگ شده. کاش حالا که برسم بیمارستان معجزه شده باشه و دوباره چشم هاتو ببینم. 

دخترک به ساز زدن ادامه می‌دهد و در دلش خدا خدا می‌کند بتواند امشب به آن تئاتر برود. 

 

صحنه سوم

 

آدم ها توی خیابان با عجله در رفت و آمدند.

دخترک:[ در حالی که تند تند ساز می‌زند.] در مغزش : بعید میدونم بزاره برم. اگه امشب نتونم برم این تئاتر؟چقدر خیال بافتم. چقدر برای دیدن اولین تئاتر عمرم داستان نوشتم.

سازش را قطع می‌کند. می‌نشیند گوشه خیابان و می‌زند زیر گریه. 

دختری تقریبا هم سن و سال خودش، با موهایی فرفری، پوتین های قهوه‌ی ای و چشم های سبز :‌‌‌‌‌[ می‌زند روی شانه اش] دختر خانوم! 

دخترک : [ فین فین می‌کند، رویش را برمی‌گرداند] بله؟ 

دختر پوتین قهوه ای : چرا گریه میکردی؟ 

دخترک نوازنده : چیزی نیست بابا. کارم داشتی؟ 

دختر پوتین قهوه ای :[دستش را دراز می‌کند] میای با هم دوست بشیم؟ 

دخترک نوازنده :[ جا می‌خورد.] هان؟! چی؟ دوست بشیم؟ 

امم با من؟ 

دخترک پوتین قهوه‌ی :[ سرش را تکان می‌دهد و لبخند میزند] 

دخترک نوازنده : باشه. ‌[ دستش را میگیرد و با پهنای صورت می‌خندد. 

دخترک پوتین قهوه ای : حالا که دوست شدیم میشه یه چیزی ازت بخوام؟ 

دخترک نوازنده : آره بگو. 

دخترک پوتین قهوه ای : من امشب تولدمه. اونجا رو ببین [ با دست به کافه آن طرف خیابان اشاره می‌کند] 

 دیدم تو خیلی قشنگ ساز دهنی میزنی. میشه بیای برام ساز بزنی؟ اخه من خودم بلد نیستم. 

دخترک نوازنده :[ با تعجب و خوشحالی] آره آره ،چرا که نه. 

آمم فقط تا شب نشده میتونم برات ساز بزنم. بعدش باید برم یه جایی. 

دخترک پوتین قهوه ای : [ چشم های سبزش میدرخشن و با ذوق] قبوله! قبوله!

دخترک نوازنده : پس بزن بریم. یوهوو.

 

صحنه چهارم

 

پدرِ دختر پوتین قهوه‌ ای : خب دخترم چشماتو ببند و آرزو کن. 

دخترک پوتین قهوه ای : کردم. 

مادر دختر پوتین قهوه ای : حالا فوتش کن. 

فوت می‌کند و دست می‌زنند. 

دختر نوازنده ساز دهنی اش را در می‌آورد : چی برات بنوازم؟ 

آهنگ تولدت مبارک رو دوست داری؟ 

دختر پوتین قهوه ای: آمم خوبه ها. اما من میخوام یه چیز دیگه بنوازی. میشه؟

دخترک نوازنده : حتما! فقط چی؟ [ در گوشش می‌گوید] آخه میدونی من مثل نوازنده های حرفه ای بلد نیستم بنوازم. 

دختر پوتین قهوه ای :[ با مهربونی] آرزوهاتو بنواز. به نظر من آرزوهای ما بچه ها خیلی قشنگ و رنگیه. منم آرزوهامو نقاشی میکشم. اما تو بلدی بنوازیشون. پس با ساز دهنی صورتی ت بنواز

پدر و مادر دخترک با تعجب نگاه می‌کنند. 

دختر نوازنده :[ کمی به آرزوهایش فکر می‌کند و لبخند می‌زند. ساز دهنی اش را در می‌آورد] چشم! همین حالا. 

و با لبخند شروع به نواختن می‌کند. 

 

صحنه پنجم

 

نور کم جان صحنه را روشن می‌کند. صندلی های زرشکی تئاتر به چشم می‌خورند. یک تئاتر معروف در حال اجراست و دخترکی با شالگردن قرمز، ساز دهنی صورتی در دست روی یکی از صندلی ها با بُهت و ذوق وصف نشده ای خیره به تئاتر است. 

دختر پوتین قهوای : چه آرزوی قشنگی بود. حالا که تولدمه، آرزو میکنم زود زود بهش برسی. 

دختر نوازنده :[ سرش را جلو آورد و گفت] میشه دعا کنی همین امشب؟ 

دختر پوتین قهوه ای [چشمک زد] : حتما!

مادر دختر پوتین قهوه ای : حس کردم این آرزوت خیلی کوچولو بود. یه آرزوی بزرگ رو بنواز تا ما بیشتر لذت ببریم دختر قشنگ. 

دختر نوازنده : پس آماده اید؟ 

سه نفری داد زدند: بلههه. 

 

صحنه ششم

سِن بزرگی بر پاست و سر صدای ساز های مختلف صحنه را پر کرده است. 

مردی که موهای بلند و طلایی دارد:[ با صدای نسبتا بلند] خانم پالمن! خانم پالمن! 

آقایی که با ریش های پرفسوری انگار مسئول تدارکات صحنه است : خانم پالمن اون پشته. 

مرد موبلند : مچکرم. 

دختری جوان، با پوستی گندمگون و زیبا و لباس های برازنده نوازندگان پشت پیانو زهوار در رفته و قدیمی در اتاقی پر از ساز های قدیمی پنهان شده است. 

آقای موبلند، طلایی : [ نفس نفس ن] آه خانم پالمن همه جا رو دنبالتون گشتم شما اینجا بودید. اجرا ده دقیقه دیگه شروع میشه! بجنبید! 

دختر جوان : [ اشک هایش را پاک می‌کند و فین فین می‌کند] اوه عذر میخوام. الان میام روی صحنه. 

آقای مو بلند، طلایی: سریع تر! 

 

در حالی که دختر جوان پشت پیانو خارق العاده و نو نشسته و در میان گروه موسیقی کنسرت اجرا می‌کند و سراسر از شور و شعف وصف نشدنی است این صحنه تمام می‌شود. 

 

صحنه هفتم

 

دخترک رنگ پریده چشم هایش را باز می‌کند و از دنیای آرزوهایش بیرون میپرد. 

دخترک پوتین قهوه ای :[ با چشم هایی که برق می‌زنند] وای فوق العاده بود دوست نوازنده من. 

مادر دختر پوتین قهوه‌ ای : تو چقدر با استعدادی دختر. 

پدر دختر پوتین قهوه‌ ای : مطمئنم به آرزوهات میرسی. 

دخترک رنگ پریده :[ خم و راست می‌شود] ممنونم. سپاسگزارم. 

پدر دختر پوتین قهوه ای : خب خانوم. اینم از تولد که کلی با ساز های خانم نوازنده زیبا تر هم شد. فکر کنم میتونیم بریم. تقریبا اجرا یک ساعت دیگه شروع میشه. 

مادر دختر پوتین قهوه ای :‌[ با عجله] اوه آره چند بار به من زنگ زدن. دخترم؟ میتونیم بریم؟ 

دختر پوتین قهوه ای : البته مامان. 

دختر نوازنده : پس منم میتونم برم؟ 

مادر دختر پوتین قهوه ای : آره آره. آمم فقط چند تقدیم کنم؟ 

دختر نوازنده : [ با ناراحتی و در حالی که در دلش فکر میکنه برای دیدن تئاتر امشب چقدر به پول نیاز داره ] نه خانوم اصلاا حرفشو نزنید. من برای دوستم اجرا کردم. هدیه تولدش. 

دختر پوتین قهوه ای : آخه منم میخوام به تو هدیه بدم. حالا که پول قبول نمیکنی. میشه یه کار دیگه رو قبول کنی؟ 

[ بلیتی از دست مادرش می‌گیرد و به طرف دختر نوازنده دراز می‌کند] 

این بلیت تئاتر اجرای پدر و مادرمه. اونا توی نمایش نقش های اصلی رو دارن. خوشحال میشم تو هم بیای. تئاتر دوست داری؟ 

دخترک نوازنده :[ با چشمانی برق زده و اشک هایی که از خوشحالی روی گونه هایش میچکند] اوه. مرسی مچکرم. این فوق العاده ست. آه خدای من. واقعا من میتونم بیام؟ ممنونم سپاسگزارم. 

دختر پوتین قهوه ای :[ با خوشحالی] اوه حیلی خوشحالم که اینقدر دوستش داری. 

پدر دختر پوتین قهوه ای : دختر جون. باعث افتخار ماست. 

دخترک نوازنده : ممنونم. ممنونم. 

مادر دختر پوتین قهوه ای : پس میتونیم با هم بریم. شامم مهمون ما. 

دختر پوتین قهوه ای : بیا بگیرش بلیتت رو. یه بلیت اضافه برای دوستم جاستین گرفته بودم. اون امشب مسابقه بیس‌بال داره و نمیتونه بیاد. خوشحالم که تو قراره بیای. 

دختر نوازنده: [ بلیت را میگیرد] فقط میتونم بگم ممنونم. 

شال و کلاه می‌کنند. دست هم را می‌گیرند و بیرون می‌روند. دم در کافه زیر باران، حالا شب شده و چراغ های شهر روشن شده اند. 

دختر نوازنده : من باید به مادرم خبر بدم. تا نیم ساعت دیگه بهتون ملحق میشم خانواده مهربون. 

دختر پوتین قهوه ای : میبینمت. 

دختر نوازنده جلو می آید و دوستش را بغل می‌کند. 

دم گوشش میگوید: میدونی امشب یکی از آرزوهای رنگی من برآورده شد. بابت ارزو کردنت موقع فوت شمع ازت ممنونم. 

دختر پوتین قهوه ای :[به آرامی] خوشحالم. ما دوست های خوبی میمونیم. تا اون موقع که بیام اجرات توی سالن مرکزی شهر و تشویقت کنم. 

دختر نوازنده دوستش را محکم تر به آغوشش می‌کشد : قول میدم. دوست قشنگ و مهربون من.

چراغ های کافه خاموش می‌شوند و صدای موسیقی دخترکِ نوازنده در صحنه می‌پیچد. 


آخرین جستجو ها